جدول جو
جدول جو

معنی نوبت زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نوبت زدن(غُ غُ کَ دَ)
و نوبت پرداختن، نقاره زدن. معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار. در اواخر قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سردر باغ ملی تهران نقاره می زدند. (فرهنگ فارسی معین) :
نوبت زدند نوبت عیش است ساقیا
عیشم به روی تازۀ خود تازه کن بیا.
حسن دهلوی (از آنندراج).
، دعوی شاهی کردن. اعلام سلطنت و حکومت کردن. رجوع به ترکیب ’نوبت زدن برای کسی’ شود.
- نوبت چیزی زدن، وجود آن یا فرارسیدن آن را اعلام کردن. (یادداشت مؤلف) :
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت
کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست.
انوری (از آنندراج).
تا نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی.
نوبت شادی گذشت بر در امّید
نوبت غم زن که غمگسار تو کم شد.
خاقانی.
کسی که نوبت ’الفقر فخر’ زد جانش
چه التفات نماید به تاج و تخت و نوا؟
مولوی.
به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز
که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی.
سعدی.
- نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن. خیمه و خرگاه سلطنت او را برافراختن یا نقارۀ شاهی و کوس قدرت به نام او نواختن:
آنکه ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت اخترش نوبت زنند.
مولوی.
- دونوبت زدن، دعوی شاهی کردن. (یادداشت مؤلف) :
دونوبت زن ار یافتی یکدلی
نباشد چو تو در جهان مقبلی.
نزاری.
- پنج نوبت زدن:
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
یکی نوبتی چار حد برفراخت
که بر نه فلک پنج نوبت نواخت.
نظامی.
گر پنج نوبتت به در قصر می زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نوبت زدن
تبیره زدن نقازه زدن، توضیح معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره میزدندگاه سه بار (سه نوبت) و گاه پنج بار و گاه هفت بار (هفت نوبت)، در اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی یک بار (هنگام غروب) در سر در باغ ملی (تهران) نقاره می زدند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
کسی را با چوب کتک زدن
کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(غُغُ لَ / لِ اَ کَ دَ)
نوبت زدن. نوبت نواختن. نقاره زدن: گفت گمان چیست که نوبتی بزدند و وکیل رفت ؟ (تاریخ بیهقی ص 450).
کی توان زد ز روی رحمت و بیم
این چنین نوبتی به زیر گلیم.
؟
، خیمه زدن. خیمه و خرگاه برپا کردن: در میانۀ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 76). سلطان بفرمود تا از جهت اوسراپرده و نوبتی زدند و به احترام و به حرمت فرودآوردند. (راحه الصدور).
چوفرمان چنین آمد از کردگار
که بیرون زنم نوبتی زین حصار.
نظامی.
شنیدم کز پی یاری هوسناک
به ماتم نوبتی زد بر سر خاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غِ لِ کَ دَ)
نوبت زدن. رجوع به نوبت زدن شود:
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نقاره چی. نوبتی. (آنندراج). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد:
نوبت زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمی کند یاد.
نظامی.
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ.
نظامی.
چو نوبت زنت گشت نوبت نواز
ز غلغل سر آسمان کرد باز.
امیرخسرو (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر:
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ زَ)
عمل نوبت زن. رجوع به نوبت زدن شود
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ اُ دَ)
کناره جستن و مجال و میدان به حریف واگذاشتن. مقابل نوبت گرفتن:
به تو داد یک روز نوبت پدر
سزد گر تو را نوبت آید به سر.
فردوسی.
پیر است چرخ و اختر بخت تو نوجوان
آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد.
ظهیر (از آنندراج).
سبزه دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
بلبل ضرورت است که نوبت دهد به زاغ.
سعدی.
، مجال دادن. فرصت دادن
لغت نامه دهخدا
(غِ ظَ تَ)
نوبت رسیدن:
درطبع جهان اگر وفائی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
خیام.
- نوبت ... آمدن، نوبت آن شدن. هنگام انجام کاری فرارسیدن. مجال و موقع به دست آمدن:
چون که آید نوبت شکر نعم
اختیارت نیست وز سنگی تو کم.
مولوی.
- نوبت به سر آمدن، مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن.
- نوبت کسی به سر آمدن، کنایه از درگذشتن و سپری شدن:
به تو داد یک روز نوبت پدر
سزد گر تو را نوبت آید به سر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آهون زدن سوراخ کردن زمین. توضیح بریدن مجرای زیر زمینی برای رسیدن بمحلی که در آن قصد دستبرد (دزدیدن اموال بدر بردن زندانیان دزدیدن پهلوانان یا کشتن آنان) را دارند. این کار در داستانهای عامیانه ایران سخت رایج است و} عیاران {همواره برای رسیدن بمحل کار خود ازراههای دور نقب می زنند: سر نفر زهزنان وهم و خیال نقب در خزینه عصمت آدم زدی (دیو گاو پای)
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه زدن تبیره زدن طبل نوبت نواختن نقاره زدن: زیبد فلک البروج که کوست کز نوبه زدن نوان ببینم. (خاقانی. سج. 269)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربت زدن
تصویر ضربت زدن
پاد کوفتن زخم رساندن زخم زدن زخم رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
صفیر بر آوردن از دهان یا از سوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
((زَ دَ))
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج، حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن
فرهنگ فارسی معین
نقاره چی، نوبتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
Whistle, Whistling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
Peck, Tip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
fischiare, fischiante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
picken, einen Rat geben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
assobiar, assobiando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
pikken, advies geven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
吹口哨 , 吹口哨的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
клювати , давати пораду
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
клевать , дать совет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
gwizdać, gwizdanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
свистіти , свистячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
dziobać, dawać radę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
pfeifen, pfeifend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
picotear, dar un consejo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
свистеть , свистящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
bicar, dar um conselho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
silbar, silbando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی